اماتو رهبر سپاه نیستی!لرد از عصبانیت به خود لرزید: پس چه کسی سپاه رو رهبری میکنه.
چشمهای ایان درحال بیرون زدن از حلقه بودند یعنی چه؟توی این سال ها همیشه پدر او در شهر سرامد بوده.
با تعجب و ترس گفت:اما این غیر ممکنه چه کسی قدرت این کار رو داره؟
لرد گفت: بهتره بپرسیم چه کسی صلاحیت انجام این کار رو داره!
موردوک قدیمی ترین وقوی ترین جادوگر شهر گفت:میفهمی، میفهمی!تنها کاری که ازدستت بر میاد اینه که اون دفتر رو بخونی تا بفهمی چه چیز باعث قوی ترشدن دشمن ما شده.و درضمن چه کسی صلاحیت رهبری مردم نگرولند رو داره.
اما این فقط یه دفترچه خاطرات مسخرس
نه چیزی فرا تر از اونتو نمیدونی این دختر کیه.
خون لرد به جوش امد.
جادوگرمردوک طبسمی کردو دور شد زیر لب زمزمه کرد اون هنوز هم یه بچس.
لرد دستش را مشت کرد. ایان با لحن ارامی گفت یعنی چی؟
یعنی که من باید بشینم خاطرات یه دختربچه رو بخونم!
اما اون خیلی به ما کمک میکنه.
لرد فریاد کشید:از جلوی چشمام دور شو.وضعیت خوبی ندارم.
ایان با عصبانیت سمت در رفت.
لرد تا کنون اینقدر تحقییر نشده بود پشت میزش رفت سرش را به پشتی صندلی تکیه دادو ارام زمزه کرد لعنت به این زندگی و با بی حوصلگی دفترچه را باز کرد و شروع به خواندن کرد:
"نمیدانم چرا پیشنهاد جرد را برای تحصیل در شهر دیگر پذیرفتم
اها فهمیدم حماقت محض!
ولی بدک نیست خب لا اقل تنهام و کسی نمیتونه به من زور بگه.
مادم با اشتیاق وسایل را در خانه ام میچید.و تقریبا با جیغ گفت:
اه الینور عالی است تو به همچین دانشگاه عالی ای میروی
نمیدانم متوجه شد کلمه ی عالی است را دو بار تکرار کرد یا نه!
جرد روزنامه ای اورد و شروع به خواندن کرد.و برای جلب توجه مادرم سعی کرد خودش را خوشحال نشان بدهد و بگوید:هرکسی این شانسو نداره که توهمچین دانشگاهی درس بخونه!
مادم لبخندی تحویل من داد النیور من واقعا خیلی خوشحالم.پوست انتهای ناخن هایم را کنار دادم ایا او واقعا برای من خوشحال بود واقعا مرا دوست داشت؟یا برای محبوبیت و مشهوریت بیش تر خودش بود؟نمیدانم! توی این فکر ها بودم که زنگ در به صدا درامد به سمت در رفتم ان را که باز کردم یک دوره گرد با شنلی خاکستری رو به رویم ظاهر شد ترسیدم و عقب رفتم پیر مرد قدی خمیده و صورتی پر از ریش همرنگ لباسش داشت و چشمان سیاه رنگش برق عجیبی داشت.از قیرهم سیاه تر بود.الینور با خودش فکر کرد که ÷یرمرد حتما نابیناست."
نه!
لرد سر جایش خشک شد بدون شک این یکی از مهم ترین بخش های این دفتر بود
***
جنسیس دست الینور را محکم چسبیده بود و باگام های سریع وبلند سمت بیرون از برج میرفت الینور هیچ شکایتی نمی کرد که توجهش به دست بندی که توی دست الینور بود جلب شد و خشکش زد.
برچسبها:
نظرات شما عزیزان:
سلام اگر اهل انیمه و بخصوص ناروتو هستی به وبلاگم سربزن خوشحال میشم تبادل لینک کتیم وبلاگت خیلی خوشگله داستانتم دارم میخونم منم فن فیکشن مینویسم.
پاسخ:شما لینک شدین
پاسخ:شما لینک شدین
پریا 

ساعت15:03---2 تير 1393
سلام داستانتو خوندم خوشحال میشم باهم تبادل لینک کنیم عزیزم ^_^
برچسبها: